بازدید امروز : 44
بازدید دیروز : 72
بسم الله الرحمن الرحیم
کنترل را دو قبضه در آغوش کشیده است طوریکه بچه تخس همسایه از اسباب بازی دیگران آویزان می شود. دراز به دراز پشت به هم جلوی تلویزیون لم داده است. هیچکس حریفش نیست وقتیکه تا شعاع چند متری جلوی تلویزیون را قرق میکند. عادت همیشگیاش است که فاتحانه و با غرور وارد منزل میشود و با عجله و حریصانه دنبال هر چیزی که شبیه کنترل باشد بگردد.
با بی تفاوتی از جلوی همه رد میشود و شروع میکند به بازی همیشگی شبکه گردی همه ماتم میگیرند. با خونسردی مثال زدنی شبکه های مختلف سیما را یک به یک دید می زند آنهم با سرعت مافوق صوت!(همان بلایی که بعضی دکترها سر بیمارانشان بخت برگشته بیچاره میآورند. هر نفر یک دقیقه بدون وقت اضافه و تلف شده مورد معاینه و معالجه قرار میگرند). یک ساعتی گذشته است و همه همچنان ناراحت در حسرت رها شدن پرنده کوچک کنترل از چنگال اسارت این دیو خانگی سرکش هستند.
شبکه های مختلف را عجولانه و سرسری تند و تند از جلوی چشمان بی تفاوتش رژه می روند . دکمه های کنترل انگار تحمل فشار انگشتانش را ندارند و در برابرش مقاومت میکنند. اما سرعت انتقال تلوزیون از شبکه های به شبکه دیگر با چند ثانیه مکث همراه است و همین چند ثانیه هم می تواند سرنوشت ساز باشد. دقایق به کندی می گذرند و او همچنان در انتظار پایان این درام غمناک. که خرخر خوابش حکم زنگ اخبار را برای همه پیدا کرده که تا صدایش در فضای خانه می پیچد و خبر خوشی است برای چند ساعت خود خوری و حرص و جوش کل اعضای خانواده.
با شور و اشتیاق فراوان دسته کنترل را از میان آغوش دیو بیرون میکشد. ایوب خم می شود و کنترل را همانجا که افتاده بر می دارد درست روی سینه دیو که پنجه هایش چنان که گویی عقاب در انتظار شکار صید نگون برگشته باشد بر می دارد. آنقدر به دیو نزدیک شده است که صدای خرخر زنگدارش مثل زوزه گرگ به گوشش میرسد.
سر بلند می کند و به ساعت نگاه می کند. ساعت از 12 هم گذشته. پشیمان می شود. گوشه ای خلوت و دنج پیدا می کند. حالا توفیق اجباری خواندن کتابی را پیدا کرده که مدتهاست آرزوی خواندنش را داشت. زیر نور چراغ مطالعه شروع میکند: بسم الله الرحمن الرحیم...
چند سالی گذشته است. دیو که سن و سالی هم از او گذشته همچنان با سرسختی و عطش بیشتر در حال زیر و رو کردن کانالهای رنگارنگ تلوزیونی است. کانالها بیشتر شده و صبر او هم کمتر. همچنان بی توجه به همه جا و همه کس روبروی صفحه بزرگ تلویزیون را به اشغال خود در آورده است.
خیره شده، چشم در چشم بازیگران و مجریها چشم می دراند با نگاه هیزش قد و قامتشان را ورانداز میکند؛ کم مانده دست انداخته یقهشان را بگیرد و از قاب تلوزیون بیرون بکشد. حالا دیگر ایوب روی خودش کنترل بیشتری پیدا کرده. بسیاری از آثار شاهکارهای ادبی ایران و جهان را با ولع و اشتیاق مطالعه کرده. مقالات بسیاری از او در نشریات منتشر شده است. استاد رشته ادبیات نمایشی شده است. حالا دیگر رسانهای شده است برای خودش. گه گاهی از صدا و سیما برای ضبط گزارش و مصاحبه اختصاصی به سراغش میروند.
لیست کل یادداشت های این وبلاگ
لینک دوستان
آوای آشنا
فهرست موضوعی یادداشت ها
اشتراک